زهرازهرا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

روشنی خونه ما زهرا خانوم

من هم یک مادرم

مادرم ای بهتر از فصل بهار مادرم روشن تر از هر چشمه سار مادرم ای عطر ناب زندگی مادرم ای شعله ی بخشندگی مادرم ای حوری هفت آسمان مادرم ای نام خوب و جاودان مادرم ای حس خوب عاشقی مادرم خوشتر ز عطر رازقی مادرم ای مایه ی آرامشم مادرم ای واژه ی آسایشم مادرم ای جاودان در قلب من مادرم ای صاحب این جسم و تن مادرم می خواهمت تا فصل دور مادرم پاینده باشی پر غرور مادرم روزت مبارک ناز من مادرم تنها تویی آواز من من وزهرای کوچکم این شعر رو تقدیم می کنیم به مامانی(مامان خودم)و مامان جون(مامان بابا هادی) کودکم در اغوش و با لمس وجود نازنینش سجده شکر به جا می اورم به خاطر این مقام والایی که  نصیبم شد.   ...
11 ارديبهشت 1392

مرواریدای دخترم

دخترکم خیلی وقته می خوام برات بنویسم از اون مرواریدی که تو خوردنی تر کرده از اون مرواریدی که 20 فروردین جوونه زد و مامان جون تنبلت نه آش دندونی برات گذاشت نه وبلاگت رو به روز کرد ببخشید مادری این روزا همش درگیر تو اییم خودت می دونی و مامان رو درک می کنی مامان جونم شما خیلی نازی و خانمی امروز متوجه دومین جووونه شدم و خواستم گازت بگیرم با تصور این  که می خندی با دندونای خشکلت عاشقتمممممممممممممممممم عکس در ادامه مطلب این منم با دوتا دندون اما نمی زارم کسی ازم عکس بندازه شما باید خیلی دقت کنید تا دندونای منو ببینید ...
9 ارديبهشت 1392

پروسه خواب بعد از ظهر زهرا

من همیشه بعد از ظهر با مامان کلی بازی می کنم اما نمی دونم چی میشه یهو قاطی می کنم و خوابم میگیره مامانم اینو میدونه برام شیر اماده می کنه ومیزاره اخه  من وقتی قاطی می کنم شیر مامانم رو نمی خورم همچین دختری هستیم ماااااااااااااااااا مامان امروز از حرکاتم عکس گرفته که در ادامه می بینید وقتی سر حالم وبازی می کنم   اینجا دیگه کم کم خوابم گرفته من به مامانم دارم میگم من حال ندارم گوش نمی کنه می دونه من قاطی ام باز عکس می گیره فکر کنم مامان دلش سوخت چون برام شیر اورد   مامانم داره میگه ای کولی منم میگو چکار کنم خوووووووووو و در پایان من  خودم رو به یه خواب شیرین دعو...
1 اسفند 1391

این پست فقط عکس

خیلی وقته می خوام عکساتو  بزارم اما وقت نمیکنم گلم اینم چند تا عکس از گل دخترم مزاحم نشین دارم فکر می کنم       یعنی اونجا چی بوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟       زهرا گلی با ماشینش (البته چون به سن قانونی نرسیدم مامانم اجازه حرکت بهم نمیده)           از دست مامان میبیند تو رو خدااااااااااااااااا خودمونیم منم خوشم میاد       حالا ببینم این چه مزه ای میده     اهان گیرش اوردم             دارم تلویزیون میبینم وووووووووووووووووووو     ...
1 اسفند 1391

روزهای خوب مامان و گل دختر و باباش

دخترکمان دیگر  برای خودش خانومی شده برای مادر می خندد از ته دل، به حرفهای مادر گوش جان می سپارد و دلبری می کند برای پدرش...  زهرا جونم ، این روزها کمی شیطنت می کنی  و شیر مامان رو  با بازیگوشی می خوری کمکم می خوام برات غذا رو شروع کنم اما باید با  دکترت و خاله های سایت مشورت کنم. دخترکم  خیلی دوست دارم    
27 بهمن 1391

سفر به مشهد

زهرا گلی بعد از دو ماه تاخیر اومده می خواد از سفر مشهدش بگه: هفته گذشته من ومامان وبابام ودایی وزندایی و دایی علی و پدر جون ومامانی رفتیم مشهد خیلی خوش گذشت ومن دختر خوبی بودم مامانی رو اذیت نکردم به مامانم می گم عکسای مشهدمون رو برام بذاره تو وبلاگم تا دوستام هم ببینن راستی یه دوست هم پیدا کردم خلاصه که رفتم اونجا و برا همه دعا کردم انشالله که خودمم هم خوب بشم........ ...
20 بهمن 1391

یک روز خوب با زهرا

سلام مامان خوبی خانومم مامانی شما این روزا خیلی خوب و خانوم شدی و من بابایی دوست داریم شما رو قورت بدیم بابایی رو خیلی دوست داری بغل اون ارومی و براش می خندی آخه بابایی همیشه باهات بازی می کنه و تو هم خوب خودتو تو دل بابایی جا کردی چای شیرین من دوست دارم این عکس های  رو  که می ذارم چند روز پیش انداختیم شما 65 روزه هستی اینجا شما از حموم اومدی بیرون وخیلی هم سرحالی داری برا ما می خندی     دیگه خوابت گرفته بود وحوصله نداشتی     اینجا شما خوابیدی   گذاشتمت تو تختت وقتی بیدار شدی با عروسکات بازی می کردی وذوق می کردی       ...
23 آبان 1391