زهرازهرا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

روشنی خونه ما زهرا خانوم

عکس سه نفره

من وزهرا خانوم وبابایش امروز رفتیم عکس خوشکل گرفتیم مامان جون زود بیا که این دفعه لباسای خوشلت رو تنت کنیم بریم عکس بندازیم دیگه
16 خرداد 1392

وقتی قرار شد زهرای ما زودتر بیاد

سلام گل مامان خوبی دخملم ؟؟ مامان جان انشالله فردا شما تشریف میاری ودل من بابایی رو شاد می کنی حالا چی شد که شما می خوای زود تر بیای رو برات می گم گلم: دیروز من ومادر جون رفتیم دکتر، بابایی هم از سمت اداره اومد خلاصه بعد از کلی معطلی ومنتظر موندن نوبتمون شد ورفتیم پیش دکتر ،خانوم دکتر هم تشخیص دادند که شما اون بالا موندی وقصد نداری به همین راحتیا بیای پایین وبهم توصیه کرد این دخمل و باید به زور بیاریمش بیرون.... دیگه سرت رو در نیارم مامانی،برام نوبت زد که فردا یعنی پنج شنبه 16 شهریور برم بیمارستان وانشالله شما بیای تو بغل مامانی امشب همه جا رو مرتب کردیم تختت رو هم الان می خوایم راه بندازیم تا پس فردا که میای خونه راحت بتونی توش ...
16 خرداد 1392

این روزهای من ودخملی

سلام به دخمل خوشلم مامان به قربونت منو ببخش مامانی نمیام زیاد بنویسم برا،خودت بهتر می دونی که کلی با هم تو خونه حرف می زنیم فقط مکتوبش نمی کنیم... مکتوب که می دونی چیه مامان جان؟ افرین به گل دخترم که همه چی بلده راستی مامان بابا جون محمود هر روز زنگ می زنه میگه پس جو جوتون کی میاد ؟ ما چی بهش بگیم مامانی راستی دخترم چند روز پیش رفتیم دکتر گفتند نسبتا توپولی هستی اما سونوگرافی اخر هفته وزن تقریبی تو میگه مامان جون دل نو دلم نیست که شما به دنیا بیای فدات شم سعی کن چند هفته باقی مونده رو خوب رشد کنی تا صحیح وسالم به دنیا بیای عزیز دل مادر مامان جون انشالله به دنیا اومدی میام کلی از شیرین زبونیها وشیرین کاریات  می نویسم ...
16 خرداد 1392

برای دخملم

سلام دختز قشنگم ببخش مامانو خیلی وقته نیامدم اینجا که برات بنویسم ماما شما الان خیلی بزرگتر شدی،و مامانی رو یه کوچولو اذیت میکنی.... نفس مامان برات یه عالمه چیزای خوشل موشل خریدیم مبارکت باشه مادری مامان خیلی خودش رو کنترل کرد که چیز اضافه نخره اما دارم نگاه می کنم یه چیزایی رو محض دل خودم خریدم بین خودمون باشه گلم به کسی چیزی نگیا ..... دخترکم الان شما وارد 33 هفتگی شدی و مامانی دلش می خواد فرشته نارناریش رو زودتر ببینه اما باید صبر کنیم تا به موقع بیای تو بغل مامان بابا بابا که رسما اعلام کردن شما بیای اداره نمیره ومی خواد بمونه خونه دخترکم قول بده زود بزرگ بشی و سالم بمونی تا دل مامان آروم بگیره ودلواپس نباشه دوست داریم...
16 خرداد 1392

امیر علی عمه

مامانی سلام خوبی دخترکم مامان کم میاد برات بنویسه اما کلی با شما حرف می زنه دوست دارم مامان راستی نی نی عمه ملیحه هم اومد تو بغل مامانش انقد گوگولیه... غصه نخوری مامان جونی شما هم چند هفته دیگگه به دنیا میای قربونت بره مامانی بابا ازش عکس انداخته بود کلی ذوقشو می کرد.انشالله شما هم صحیح وسالم به دنیا بیای و بپری تو بغل مامانی  
16 خرداد 1392

37 هفته شدی دخملی

سلام به دخترک خوشلم مامان جون دیگه کم کم داری خودتو آماده می کنی بیای تو بغلم دخترکم نمی دونی چه حسی دارم عسل مامان هفته پیش که رفتم دکتر (با اجازه دکترت رو عوض کردم) گفتند ممکته شما یه کوچولو عجله داشته باشی البته مامان جون اگه مثل پسر عمه ات باشی  که یه خرده منو می زاری تو ابنمک اخه امیر علی خان عمه ملیحه هم یه کوچولو نازش زیاد بود.......... خلاصه اینکه جوم برات بگه از وقتی رفتم دکتر یه خرده کار وتلاشم زیاد شده (دکتر گفت بگیر بخواب ) اخه دخترکم می خواد بیاد،جون دلم می خوادبیاد مگه میشه بخوابم..... راستی دخترم اخرین عکس وفیلمت تو شکم مامانی هم رویت شد با بابایی رفتیم، اون سری که برا اولین بار می دیدمت بیشتر طولش داد و ب...
16 خرداد 1392

همینجوری نوشت

سلام به گل مامان و بابا خوبی قشنگم مامان امروز خیلی شیطون شدیا کلی ورجه وورجه میکردی منم ار خوشحالی کله قند تو دلم  آب می کردن امشب بابایی دندونش درد می کنه برا سلامتی بابا دعا کن باشه مادری؟ فدای تو گلم بشم،مامان این هفته با بابا می ریم پیش گلبرگ جون(دکترمامان) ببینیم چه قد بزرگ شدی عسل مامان. مامانی دوست دارم برا امشب کافیه فرشته کوشولوی من بوس بوس بوس    
16 خرداد 1392

دختر با حیا

سلام گل مامان مامانی من، من دیروز رفتم دکتر اما هرچه سعی کردیم نتونستیم دوباره جنسیت شما رو ببینیم،گلبرگ جون گفتن از بس شما با حیایی فدات بشم.مامان انقد تکون می خوردی دکتر می گفت با هر پیچ ما دختر خانومت هم می پیچه،الهی مادر فدای دستای مشت کردت بشه که دلم می خواست قورتت بدم اونجا،البته قورتت که دادم. حالا مامانی دچار تردید شده، نی دونه شی کال کنه؟ بقیه خریدات رو چطوری انجام بده؟ مادر جون قرار شده بعد کنکور دایی بیاد،راستی برا دایی علی هم دعا کن تا رتبه اش خوب بشه بیاد همین جا پش خودمون. خلاصه که گل مامان،ذهن مامان لی لی یه خرده مشغول شده برا خرید،البته کاریش هم نمیشه کرد پس بی خیالش میشیم وتوکل بر خدا می کنیم. راستی امروز مامانی سور...
16 خرداد 1392