زهرازهرا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

روشنی خونه ما زهرا خانوم

اولین غذا

دخترکم امروز شما  برای اولین بار غذا خوردی فرنی که درست کرده بودم رو با جه ولعی می خوردی مامان جون اما من ترسیدم زیاد بدم شما جیغ می زدی و باز هم می خواستی  
16 خرداد 1392

اولین بهار با بهار کوچکمان

مامان خوشکلم سلام این اولین پست توی اولین بهار زندگیته زهرا خوشکل ما بهار امسال رو در کنار خانواده پدر ومادر سپری کرد و شیطونی هاش از همون روز اولی که رفتیم شروع شد زهرا کوچولو روزهای خیلی خوبی رو در کنار بقیه گذروند در ادامه کلی عکس از زهرا کوچولو خواهیم دید     این سفره هفت سین ماست که عمه جونام خونه باباجون محمود انداختن اینم که منم با سفره هفت سین عکس یادگاری انداختم   این عکس هم من وپسر عمه جان هستیم دو تاییمون می خوایم حمله کنیم به بشقاب اینام که به قول مامان بدون شرحه اینم هندونه منه که هرچی می خورم تموم نمیشه   بگل بابامم خوووووووووووو اینجا انقد خوابم میومد ه...
16 خرداد 1392

باغ پرندگان

دخمل طلا سلام هفته گذشته به اتفاق دایی و زندایی رفتیم باغ پرندگان و شما اولش خواب بودی اما بعد که بیدار شدی با سر وصدای پرنده ها و گلهای رنگارنگ اونجا به وجد اومده بودی و اواز شادی سر می دادی و می خواستی خودتو بندازی زمین در ادامه چند تا عکس از دخمرکم می گذارم   اینم خوشکل خانم ما کنار گلهای صورتی پدر ودختر غرق مرداب و قوهاش بودن   ابنجا خواستیم بزاریمت زمین ازت عکس بندازیم دیگه حوصله نداشتی بدون شرح     اون پشت چی دیده بودی خدا می دونه همچنان در حال بررسی آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ ا اینا چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ در اخر یک خانواده خوشبخت ...
16 خرداد 1392

آش دندونی

سلام دخترکم  به سلامتی دندون سومت هم جوونه زد مامان تصمیم گرفت برات یه اش بپزه مامان جونم دیروز با کمک زندایی و مادر(خانوم همسایه که مثل مامانی شما رو دوست داره) برا شما اش پختیم جای مامانی(مامان من) ومامان جون (مامان بابا)وعمه ها خالی بود تو جشن شما  زندایی و خاله مهلا وخاله مهرنوش ومادر و خاله فاطمه و خاله سمانه و خاله ارزو ومامان خاله ارزو و خاله نیکی و خاله لیلا شرکت کردن وبرات کادو اوردن دستشون درد نکنه انشالله جبران کنیم. یه جشن کوچولو بود و خوش گذشت شما هم دختر خوبی بودی و تا اخرش شادی می کردی با اینکه مست خواب بودی اما با دیدن مهمونها جیغ شادی می زدی و خوشحال بودی مرسی دخملم دوست  دارم   اینم یه عکس ا...
14 خرداد 1392

روزهای خوب با تو بودن

زهرا جونم سلام میخوام از کارایی که می کنی بنویسم نفس مامان شما روز به روز داری کارهایی انجام می دی که منو بابا هادی رو به وجد میاری. جدیدا به به ،بوبو، ده ده ،مه مه می گی ،البته سر کیف باشی اواز می خونی ودلت می خواد مامان کنارت بشینه حتی اگه حرف هم نزنه باهات. دیگه اینکه کل سالن رو دور می زنی اما با غلت زدن ،هفته گذشته اولین دسته گل رو به اب دادی وگلدون مامی رو شکوندی، البته فدای سرت. با روروکت هم دنده عقب میری. فقط زورت به فرش نمی رسه روی فرش حرکت کنی و عقبکی میری اما روی سرامیکی کلی ارتیست بازی در میاری. توپت رو هم دوست داری کتاب هم می خونی البته بیشتر می خوری. وقتی برات شعر می خونم خیلی توجه می کنی .کتابهای هوش هم برات گرفتیم ...
23 ارديبهشت 1392