زهرازهرا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

روشنی خونه ما زهرا خانوم

زهرا و بیست ماهگی

زهرای قصه ما بیست ماهه شد. دخترک قصه ما خیلی شیرین و ناز نازی  تر شده ، هرچی میگیم تکرار می کنه با زبون خودش دامنه لغاتش هم روز به روز بیشتر می شه جمله  و کلمه هایی که میگه: بله خطنااااااااااا دث بابا:پله خطر ناکه باید دست بابا رو بگیریم هام هام خطنااااااااااااااااا دث بابا:ماشینهای تو خیابون خطر ناک دست بابا رو بگیریم ابی ماخواممممممم: اب می خوام بیثینم:می خوام بشینم بالاس: لباس لول/: گل عمو نون:عمو جون امی ممد: امیر محمد  . پورنگ و هر بچه ای که اسمش محمد باشه پولولا: پفیلا مامانی: مامان مامان ماما دوت:مامان جون مامان بابا آبویه:ای لاو یو(وقتی می گیم بگو ای لاو یو) ماغان: ماکان ...
20 ارديبهشت 1393

زهرای خونه ما

زهرا گل مامان این روزها انقد خوردنی شدی که دلم می خواد همیشه همین قدی بمونی. دیگه هر کاری می گم سریع متوجه میشی و با اشتیاق میری انجام می دی. هرچی که بدیم دستت وادرس رو بدیم سریع به مقصدش میرسونی و خودت رو تشویق می کنی ودست می زنی . هر چی بگیم تو هم تکرار می کنی. هر جای جدید می ریم سلام می کنی.  در ضمن برای جلب  توجه ما هم سلام می کنی.خیلی که خوشحالی می گی تلوو تلووم (سلام سلام) هر 3 ساعت شبکه بازار و شما در حال تماشای اگهی هستی به مدد همین اگهی ها کلمه بچه رو یاد گرفتی وقتی می پرسیم بچه چی میشه با خوشحال می گی بی بی وبرا خودت دست می زنی. هرچیز جدید برات می خریم می خوایم تنت کنیم فورا می گی انه انه یعنی منو ...
7 اسفند 1392

شانزده و اندی ماهگی

دخترکم در  این روزهای سرد زمستان روزهای خوبی را با تو سپری می کنیم سومین برف زندگیت را تجربه کردی و کلی  ذوق از خودت نشون دادی وقتی می رفتی تو برفا این روزها طوطی کوچک خانه ما شدی و هرچی رو می گیم تکرار می کنی مهربونم... وقتی می خوای خودت رو لوس کنی من وبابا رو به مامی ، بابی ، بابایییی ، صدا می زنی  دامنه لغاتت داره روز به روز بیشتر میشه خرما: موما سیب: تیـــــــــب چای: تیـــــــــــی ترشی: توتــــــــی گوجه : دوجـــــــه نون: نو نو بالا : با  با افتاد : اوتاااد - اپتوو باز: با داغ : دوووووغ عینک: نع نک توپ: تو  تو &...
24 دی 1392

بازیهای زهرا

زهرا خانوم بازی های زیادی می کنه اما سرگرمی جدیدش اینه که بره تو سبد اسباب بازیهاش چند وقت پیش همینطورکه داشت بازی می کرد سرش توس سبد گیر کرد و کلی غر و سر و صدا شد تا در ا اوردیمشو یه کم بهش شیر دادم خورد و منم اومدم کنار و دنبال کارای دیگه وقتی اومدم با این صحنه رو برو شدم من در حین بازی چند تا عکس ازش انداختم که در ادامه میبینیم   ...
16 دی 1392

ما خانواده ایم

این روزها همین طوری خوشحالممممممممممم دخترکم برای خودش قدمی بر می دارد و دل ما را با گامهای کوچکش اب می کند همینجوری حال کردم این عکس رو بزارم ازکفشهای من وهمسر و دخملی  ما یک خانواده ایممممممممم همین مرا بس است ..... ...
16 دی 1392

وقتی زهرا tvمی بینه

دخترکم عاشق عمو پورنگه وقتی شروع میشه دیگه دخترم مسخ میشه یه روز دیدم زهرا اینطوری ولو شده جلو tv و کلی دلم سوخت که اینطوری رو سرامیکا خوابیده سریع یه چی انداختم زیرش اما زهرا پلک نزد همچنان محو تماشای برنامه مورد علاقه اش شب هم که بابا اومد به خاطر خوشکل خانوم یه تغییر دکوراسیون دادیم و این عکسها ... . ...
15 دی 1392

دومین یلدا با زهرا

دختر گلم یلدای امسال ما بدون بابا هادی بود اما ما در کنار همه اونایی بودیم که بوی بابا هادی رو می دادن  وتو اصلا از نبودن بابا ناراحت نبودی چون خیلی بهت خوش گذشت و همین طور به من( بین خودمون باشه اما من دلم برا بابا تنگ بود ) در کنار بابا جون و مامان جون و عمه ها یلدای خوبی رو گذروندیم ،بابایی ومامانی برای مراسم اربعین عازم کربلا بودن واونا شب یلدا رو تو حرم امام حسین بودن و برای ما دعا می کردن. خلاصه یلدای امسال ما اینطوری گذشت... در ادامه عکس عمه جون حسابی زحمت کشیده بودن زهرا جون هم حسابی از خودشون پذیرایی کردن هر چی روی میز بود تست شد   مشاهده کردین که زهرا در هر حالتی  فقط داره می خوره.ن...
15 دی 1392