زهرازهرا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

روشنی خونه ما زهرا خانوم

ببعی میگه ده ده

دخترکم شعر جدیدش رو اینطوری می خونه البته به کمک مامانش مامان:ببعی می گه زهرا: ده ده (dahhhhh deh) مامان :دمبه داری زهرا: نــــــــــــــــــــــــــــــه (naaaaaaaaaaaaaah) مامان: پس چرا می گــــــــــــی زهرا:ده ده (dahhhhhhhhhhhhh dah) الهی مامان قربون اون شعر خوندنت بره راستی زهرا خانوم یه کلمه دیگه هم به دامنه لغاتش اضافه شده به هر چی بچه و بزرگ  و هرگونه عکس و پوستر می گه نی نی ...
27 مرداد 1392

زهرا و روز قدس

دخترکم اولین نماز جمعه زندگی اش رو در اخرین جمعه ماه رمضون اقامه کرد(چی شد) روز جمعه با اینکه من و زهرا تصمیمی برا رفتن به راهپیمایی نداشتیم(حقیقتش دوری راه و گرمای هوا زهرا جونم رو اذیت می کرد) دوست بابا جون زنگ زدن ما رو تشویق کردن که بریم (ماشین هم داشتن این ما رو بیشتر تحریک می کرد)خلاصه برا زهرا خانوم همه چی رو بر داشتیم و  اماده شدیم تا عمو بیاد دنبالمون زهرا با طهورا کلی بازی کرد و  عاشق چادر نماز طهورا شده بود تو نماز هم کلی با مامان همکاری کرد افرین به گل مامان چند تا عکس هم از شما وطهورا گلی انداختم ...
27 مرداد 1392

در استانه 11 ماهگی

دخترکم سلام مامان رو ببخش که دیر به دیر وبلاگت رو به روز می کنه. زهرای ما این روزا خیلی بلا شده.ورد زبونش ددر حمام و ممم زهرا جون از اونجایی که با قطره زیاد سر وکار داره این کلمه رو خیلی خوب  وبا خوشمزگی  ادا می کنه  کلمه هایی که زهرا می گه قطره= کتته دایی=دای دای اب=باب ،مام مامان=ماما بابا=باباباب هر نوع خوراکی=مم جیز=دیــــــــــــــــــــــز(البته با اب فراوان) دخترم برا چند لحظه می ایسته اما سریع می خوره زمین مثل جت 4 دست وپا میره و از هر چیزی اویزوونه   عکس در    ببینم اینجا چه خبره؟؟؟    نیگااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چه چیزایی پیدا میشههههه!!!!!!!!...
15 مرداد 1392

زهرا وعروسکش

زهرا خانوم ما خیلی با مزه با عروسکش بازی می کنه اصلا تو دهنش نمی کنه انگار فکر می کنه نی نی واقعیه دست می کشه به سرش و با تعجب نگاهش می کنه.از اونجایی که علاقه زیادی به انگشت خوردن داره براش فرقی نمی کنه مال خودش باشه یا ما امروز با احتیاط دست عروسکش رو گاز گرفت وقتی دید هیچی نمی گه کلی وقت انگشت عروسکش تو دهنش بود عکس در  اول نازش میکنه بعد دستشو یه کوچولو تو دستش می گیره   در اخر یه گاز خوشمزه(قربونت بره مامان با اون چشات ) ...
7 تير 1392

سفر به شیراز

زهرا کوچولو بعد از سه ماه رفت به دیدن خانواده پدری ومادری در شیراز وحومه در این سفر 2 هفته ای به زهرا جون خیلی خوش گذشت همه تحویلش می گرفتن و بغل می کردنش خلاصه که دیگه الان که اومدیم خونه دوست نداره تنها باشه همش دوست داره بره ددررررررررررر تو این سفر زهرا خیلی کارا یاد گرفت الهی مادر فداش بشه دخترم دستشو به همه جا می گیره ومی ایسته وقتی بهش می گیم دست بزن تند تند با خوشحالی دست می زنه ماما  می گه. در یخچال رو که باز می کنیم می گه مم مم در خونه که باز می شه ددر می گه کلی با اسباب بازیاش بازی می کنه خلاصه که زهرا هر روز شیرین تر از دیروز عکس ها در     به چه هوایی حالا دست دست نعناع چیدم&nbs...
6 تير 1392

وقتی زهرا ماست می خوره

دخترکمان در استانه ده ماهگی کارهایی کرد که من و بابا انگشت به دهن ماندیم و همچنین از خنده اشک از چشمانمان جاری شد زهرا ماست دوست داره اما نمی دونستم انقد که تا فاصله ای که من برم اشپزخونه وسایل سفره رو بیارم نمی تونه صبر کنه. دخترکم خودش شروع کرده بود به ماست خوردن به این صورت که سطل ماست رو به سمت خودش کشیده بود وکل ظرف رو خالی کرده بود روی فرش و داشت با خودشو تو ماست خفه می کرد به این صورت که مشاهده می کنید ...
17 خرداد 1392

نهمین ماهگرد

دخترکم سلام امروز شما نه ماهگی رو تمام کردی و وارد دهمین ماه زندگیت شدی عزیزم تو این نه ماه که تو اومدی زندگی ما روز به روز شیرین تر میشه دیروز بابایی داره باهات بازی می کنه و به قول خودش می خوردت تو هم ذوق می کنی بابا می گه :وای انگار دارم عسل می خورم چه قد شیرین این دخمل خلاصه که روز به روز خودتو عزیز تر می کنی مهربونم امروز گذاشتمت تو قسمت پایین تخت وپارکت و عروسکاتو گذاشتم دور وبرت کلی وقت باهاشون بازی کردی،برا اولین بار دستت رو گذاشتم لبه تخت وخودت بدون اینکه من بگیرمت دستت رو گرفتی برا یکی دو دقیق خودتو نگه داشتی و ایستاده بودی. فدات بشم مامانی من زهرای خوشکلم مامان خیلی دوست داره از غذا خوردنت بگم که هر چی برات درست میکن...
16 خرداد 1392

وقتی زهرا شب زنده دار می شود

دختر نازم 10 روزی میشه که یه خرده نا اروم شدی مامان شیفت شب می ذاری برامون برنامه کاریت از 1 شروع می شه تا ساعت6 صبح ادامه داره بله عزیزم شما تا قبل از ساعت 1 هیج مشکلی نداری و مثل یه پیشی کوچولو یا خوابیدی یا داری بازی می کنی اما از 12 و1 به بعد از این رو به این رو میشی مامان جونم نمی دونم مشکلت چیه کاش می تونستی به مامان بگی تنها حدس ما نفخ و دل درد شما کوچولوی مامانه دخترکم الان شما توبغل مامان خوابیدی و داری شیر می خوری من دلم می خواد گازت بگیرم موش کوچولوی من دوست دارم
16 خرداد 1392

مادرانه

سلام به دختر گلم مامان جان الان 24 روزه که شما خونه ما رو روشن کردی من تو این مدت یه کم سرم شلوغ بوده اخه خانوم کوچولوی ناز نازی مهمونم بوده نمی تونستم بیام بنویسم از روزهای خوب با تو بودن اما همه اتفاقات و تو ذهنم نگه داشتم تا سر فرصت همشو برات تعریف کنم مامانی شما تو این مدت خیلی دختر خوبی بودی مامانو اصلا اذیت نمیکنی اما مامان خودش یه کم بدنش ضعیف شده و سرما خورده،خدا رو شکر دختر گلم منو درک میکنی وبه فکر من هستی و می دونی دست تنهام  به همین خاطر اصلا مامان رو اذیت نمیکنی مامان جونم خیلی دوست دارم بازم میام خاطره روز تولدتو می نویسم
16 خرداد 1392