مادر
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم … برادرم گفت : چرا چتری با خود نبردی؟ … خواهرم گفت : چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟ … پدرم با عصبانیت گفت : تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد… اما مادرم در حالی که موهای مراخشک می کرد گفت… باران احمق… این است معنی مادر …
زهرا جان دخترکم چند روزی است شما نا آرام وبد خواب شده ای
من نگران تو و غصه دار از گریه هایت. وقتی به مامانی گفتم شما اینطوری شدی و نمی خوابی و شبانه روز را نا ارومی می کنی با اینکه خیلی سرش شلوغ بوده و کمی مریض بوده این همه راه رو بلند شده اومده تهران.دخترم ما مامانی رو خیلی زحمت دادیم انشالله براش جبران کنیم....
مادرم دوستت دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی