زهرازهرا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

روشنی خونه ما زهرا خانوم

باغ پرندگان

دخمل طلا سلام هفته گذشته به اتفاق دایی و زندایی رفتیم باغ پرندگان و شما اولش خواب بودی اما بعد که بیدار شدی با سر وصدای پرنده ها و گلهای رنگارنگ اونجا به وجد اومده بودی و اواز شادی سر می دادی و می خواستی خودتو بندازی زمین در ادامه چند تا عکس از دخمرکم می گذارم   اینم خوشکل خانم ما کنار گلهای صورتی پدر ودختر غرق مرداب و قوهاش بودن   ابنجا خواستیم بزاریمت زمین ازت عکس بندازیم دیگه حوصله نداشتی بدون شرح     اون پشت چی دیده بودی خدا می دونه همچنان در حال بررسی آ آ آ آ آ آ آ آ آ آ ا اینا چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ در اخر یک خانواده خوشبخت ...
16 خرداد 1392

آش دندونی

سلام دخترکم  به سلامتی دندون سومت هم جوونه زد مامان تصمیم گرفت برات یه اش بپزه مامان جونم دیروز با کمک زندایی و مادر(خانوم همسایه که مثل مامانی شما رو دوست داره) برا شما اش پختیم جای مامانی(مامان من) ومامان جون (مامان بابا)وعمه ها خالی بود تو جشن شما  زندایی و خاله مهلا وخاله مهرنوش ومادر و خاله فاطمه و خاله سمانه و خاله ارزو ومامان خاله ارزو و خاله نیکی و خاله لیلا شرکت کردن وبرات کادو اوردن دستشون درد نکنه انشالله جبران کنیم. یه جشن کوچولو بود و خوش گذشت شما هم دختر خوبی بودی و تا اخرش شادی می کردی با اینکه مست خواب بودی اما با دیدن مهمونها جیغ شادی می زدی و خوشحال بودی مرسی دخملم دوست  دارم   اینم یه عکس ا...
14 خرداد 1392

روزهای خوب با تو بودن

زهرا جونم سلام میخوام از کارایی که می کنی بنویسم نفس مامان شما روز به روز داری کارهایی انجام می دی که منو بابا هادی رو به وجد میاری. جدیدا به به ،بوبو، ده ده ،مه مه می گی ،البته سر کیف باشی اواز می خونی ودلت می خواد مامان کنارت بشینه حتی اگه حرف هم نزنه باهات. دیگه اینکه کل سالن رو دور می زنی اما با غلت زدن ،هفته گذشته اولین دسته گل رو به اب دادی وگلدون مامی رو شکوندی، البته فدای سرت. با روروکت هم دنده عقب میری. فقط زورت به فرش نمی رسه روی فرش حرکت کنی و عقبکی میری اما روی سرامیکی کلی ارتیست بازی در میاری. توپت رو هم دوست داری کتاب هم می خونی البته بیشتر می خوری. وقتی برات شعر می خونم خیلی توجه می کنی .کتابهای هوش هم برات گرفتیم ...
23 ارديبهشت 1392

من هم یک مادرم

مادرم ای بهتر از فصل بهار مادرم روشن تر از هر چشمه سار مادرم ای عطر ناب زندگی مادرم ای شعله ی بخشندگی مادرم ای حوری هفت آسمان مادرم ای نام خوب و جاودان مادرم ای حس خوب عاشقی مادرم خوشتر ز عطر رازقی مادرم ای مایه ی آرامشم مادرم ای واژه ی آسایشم مادرم ای جاودان در قلب من مادرم ای صاحب این جسم و تن مادرم می خواهمت تا فصل دور مادرم پاینده باشی پر غرور مادرم روزت مبارک ناز من مادرم تنها تویی آواز من من وزهرای کوچکم این شعر رو تقدیم می کنیم به مامانی(مامان خودم)و مامان جون(مامان بابا هادی) کودکم در اغوش و با لمس وجود نازنینش سجده شکر به جا می اورم به خاطر این مقام والایی که  نصیبم شد.   ...
11 ارديبهشت 1392

مرواریدای دخترم

دخترکم خیلی وقته می خوام برات بنویسم از اون مرواریدی که تو خوردنی تر کرده از اون مرواریدی که 20 فروردین جوونه زد و مامان جون تنبلت نه آش دندونی برات گذاشت نه وبلاگت رو به روز کرد ببخشید مادری این روزا همش درگیر تو اییم خودت می دونی و مامان رو درک می کنی مامان جونم شما خیلی نازی و خانمی امروز متوجه دومین جووونه شدم و خواستم گازت بگیرم با تصور این  که می خندی با دندونای خشکلت عاشقتمممممممممممممممممم عکس در ادامه مطلب این منم با دوتا دندون اما نمی زارم کسی ازم عکس بندازه شما باید خیلی دقت کنید تا دندونای منو ببینید ...
9 ارديبهشت 1392

پروسه خواب بعد از ظهر زهرا

من همیشه بعد از ظهر با مامان کلی بازی می کنم اما نمی دونم چی میشه یهو قاطی می کنم و خوابم میگیره مامانم اینو میدونه برام شیر اماده می کنه ومیزاره اخه  من وقتی قاطی می کنم شیر مامانم رو نمی خورم همچین دختری هستیم ماااااااااااااااااا مامان امروز از حرکاتم عکس گرفته که در ادامه می بینید وقتی سر حالم وبازی می کنم   اینجا دیگه کم کم خوابم گرفته من به مامانم دارم میگم من حال ندارم گوش نمی کنه می دونه من قاطی ام باز عکس می گیره فکر کنم مامان دلش سوخت چون برام شیر اورد   مامانم داره میگه ای کولی منم میگو چکار کنم خوووووووووو و در پایان من  خودم رو به یه خواب شیرین دعو...
1 اسفند 1391

این پست فقط عکس

خیلی وقته می خوام عکساتو  بزارم اما وقت نمیکنم گلم اینم چند تا عکس از گل دخترم مزاحم نشین دارم فکر می کنم       یعنی اونجا چی بوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟       زهرا گلی با ماشینش (البته چون به سن قانونی نرسیدم مامانم اجازه حرکت بهم نمیده)           از دست مامان میبیند تو رو خدااااااااااااااااا خودمونیم منم خوشم میاد       حالا ببینم این چه مزه ای میده     اهان گیرش اوردم             دارم تلویزیون میبینم وووووووووووووووووووو     ...
1 اسفند 1391

روزهای خوب مامان و گل دختر و باباش

دخترکمان دیگر  برای خودش خانومی شده برای مادر می خندد از ته دل، به حرفهای مادر گوش جان می سپارد و دلبری می کند برای پدرش...  زهرا جونم ، این روزها کمی شیطنت می کنی  و شیر مامان رو  با بازیگوشی می خوری کمکم می خوام برات غذا رو شروع کنم اما باید با  دکترت و خاله های سایت مشورت کنم. دخترکم  خیلی دوست دارم    
27 بهمن 1391